🥀
بى شک او در اوج مردانگى است؛
اما یک زن است!
وقتى براى تکه اى نان خشک و ماست ترش، دانه دانه مرواریدِ عرق از جبینِ باریکش روان است؛
در اوجِ جوانمردیست؛
اما یک زن است!
چهره اش چون ماهِ تابان عارى از موهاى زِبر است.
ولى...
تا که طفلانش سوارِ بالِ رویاشان شوند؛
روز و شب در پى روزىِ حلال
مى دود تا خودِ آن قلّه ى قاف!
قطعا او مردانِ مرد است؛
ولى او یک زن است!
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
👒
مهربانى زندگیست !
مهربانى مثل چترى عایق است؛
امن مى دارد دلت را از اصابت هاى
خصمى آتشین...
از اصابت هاى تلخِ حرف هایى نامتین...
مهربانى زندگیست!
مهربانى توشه اى از عشق دارد چون بهار؛
توشه اى از بوىِ یاس و یاسمین...
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
🌱
در این خنک خنکاى دلاویزِ بهار
دلم قصدِ آبشارى کرده از ارتفاعى نامعلوم؛
تا بشویم در آن...
چرکابه هاى هولِ از فرداى ناپیدا را
آلایشِ فکرِ پریشانِ کج اندیش را
انجمادِ حاصل از قضاوت هاى سرد را
بپالایمش از هرآنچه ناملایم است...
بیارایمش به طلوعِ مهر و تبلورِ عشق ...
فارغِ از هر دیروزِ ناگوار؛
قلم دهم به دستانِ لرزانش؛
تا بسازد دنیاىِ کاغذىِ خوش قلمش را....
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
🥀
گاهگاهى باید، بِروى در کفِ خیابان هاى شهر؛
به تماشاى هیاهوى عجیبش بنشینى؛
تا در کفِ روزگارِ آدم هاى این دهکده ى ژرف بمانى!
.
.
.
راستى مى دانى؟!
طاقتى مى طلبد
که در آن طاق شدن
فاقدِ معنىِ خاصى باشد!
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
تا نیایى دلمان بندِ گرفتارى هاست
تو بیا تا که بدانیم عدالت، مِهر چیست؟!
تا ببینیم گُلِ عشق ز دستانِ تو رویش دارد
تا بخوانیم خدا را زِ دو چشمت که جهانى در اوست
تو فقط زود بیا ....
خواهشا زود بیا ...
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
🍃
باز هم تندىِ شعله هاى آفتاب،
چَشمانِ مِه گرفته ام را به ضیافتِ آفرینشِ پگاهى نو فرا مى خواند.
نگاهى به ساعتِ عُمر مى کنم.
صورتم را با مِهر مى شویم،
سفره اى از فکر پهن مى کنم،
قلم را بیدار مى کنم،
کاغذ ها را صدا مى زنم،
قورىِ پندار دَم مى کِشَد،
کتاب ها را در سبدِ سپید مى گذارم،
و تناولِ سطر به سطرشان آغاز مى شود...
مى چینیم؛
صبحانه اى از عشق...
و نوش مى کند جانمان❣️
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
💚 🖊 💚
من ،
همان گنجشکک محبوس در چنگ توام؛
روراست بگو؛
(( از تو کجا بگریزم؟ ))
من به چنگال تو بَد خو کردم!
چیزى هست به نام (( روزمَرِّگى )) ؛
این روز ها میلِ رها کردنم به سَرَش زده،
اما من در این دنیاى خط خطى و درهم ، جز گرفتار شدن در تو! چیزى نمى خواهم؛
حتى نمى شناسم؛
هیس...!🤫
نمى خواهم کسى بداند!
درست است!
من نمى خواهم جز تو بشناسم!
#نوشتن_بند_عشاق_است
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
🌱
عروسک پشتِ ویترینِ مغازه چه با تَبَختُر به آسمان خیره شده،
لباسِ سنگ دوزِ مخملىِ پر زرق و برق براى تنِ نازُکَش سنگین است؛
اما شانه هایش را براى نمایش بالا داده.
بهش مى گن مانکن...
بیخیالِ اینکه هرکس با دیدنش چى تو فکرش مى بافه، دستش رو پُر فریبا زیرِ کمرِ باریکِش آویخته،
آهاى مانکن!
- نمى گى شاید دلى از دیدنِ اون پیرهنِ الماس بگیره؟ یکى که گُشنه باشه، دردِ لباست تو نگاهش کوهى از بغض بسازه؟
با نگاهى سرد مى گه:
- آخه من جونى براى اعتراضى ندارم.
راست مى گه، اون فقط یه مجسمه است...
اما هستن، اونایى که بى خیالِ گشنگىِ مردمِ شهر، سرتاپاشون غرقِ غرورِ تن پوش و مَرکَبیه که تو دل بعضى ها رو خالى کنه...
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
❤️
گفتم * حسین *
چشمم لرزید...
اشک بارید.....
عشق جوشید....
آنقدر که نتوانستم نام پسرم را *حسین* نگذارم.
عید میلادش مبارک ها ....
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
🌞
آفتاب بانو
هر صبح، با جامه اى طلایى رنگ، چه پُرطمطراق، بر مسندِ پادشاهى ات در میان توده هاى ابر، تکیه مى زنى؛
و شروع مى کنى به پاشیدنِ زر، به روىِ مِه گرفته ى یک جهان.
زرها که به چهره ى خواب گرفته ام مى تابند، چشمانم طلوع مى کنند؛
* براى آفرینشِ امروزى نیکوتر از روزى که گذشت *
✍🏻 #تبلور_مهر ✍🏻
