💚 بسرای تا که هستی که سرودن است بودن💚

۱۰۲ مطلب با موضوع «گاه نوشت‌ها» ثبت شده است

نکند مادرم دریاست؟!

مادرم مى‌گوید ساعت ۱ بامدادِ یک همچین روزى به دنیا آمدى، شادىِ تماشایت در من غوغایى زایدالوصف به پا کرده بود، آخر خیلى وقت بود در انتظار یک دخترک بودم که مالِ من باشد و همدمِ ثانیه‌هایم.

 

می‌گوید که با آمدن من به آرزویش رسید، اما من شک دارم که  آن روز ، همدمِ حقیقى‌اش بوده باشم.

آن روزِ پاییزى را خوب یادم هست، آن روزی که نوجوانی غدّ ویک‌دنده بودم و در مقابل اصرارش به پوشیدنِ لباسى ضخیم، بر سرش ج ی غ کشیدم. ساعاتى بعد، تلاقىِ لب‌هایم با دستانش نشان از پشیمانی‌ام بود و او دست بر سرم کشید و ‌گفت که خاطرش هیچگاه از من مکدر نمی‌شود.

نکند مادرم دریاست؟ که بدی‌هایم در آن غرق می‌شود، ته‌نشین می‌شود و بعد گم می‌شود.

 

امروز ۲۶ سالِ عمرِ من سپرى شد، کسى چه مى‌داند چند سالِ دیگر باقیست؟

در تمام این سال‌ها، زندگانى ام از مِهر خداوند تَر بود و بارانِ الطافش همیشه جارى.

من اما، چقدر از برکت این لحظه‌ها غافل بودم.

ساعت‌هایی که می‌توانست با مطالعه بگذرد، دقیقه‌هایی که می‌توانست با عشق بگذرد، ثانیه‌هایی که می‌توانست با دریافتِ معرفت بگذارد، اما با رخوت و غفلت گذشت. 

از این ساعت‌ها و دقیقه‌ها  و ثانیه‌ها شرمنده‌ام.

 

ترسِ من از گذرِ عمر، ترسِ از خط‌های پدیدآمده در پیشانی و تیرگیِ چهره نیست. 

هراسِ گریزِ زمان از چنگ آرزوهایم هست. که مبادا براى گرفتنشان دیر شود و شِن هاىِ ساعتى عمرم تمام شوند.

 

سالِ پیش در چنین روزى،با بسته شدن بیست و پنجمین سالِ زندگى‌ام غصه‌دار بودم.

اما امسال دست روی زانو می‌گذارم، می‌ایستم و با خودم عهد می‌بندم که بیست و هفتمین سالِ حیاتم، آنقدر پربار باشد که با افتخار در خاطرِ خودم و دیگران جوانه بزند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

بهار می‌زاید!

🌻

 

باران و خاک خیس خورده که پیوند مى‌خورند. 

طبیعت در اوجِ تابستان، بهار مى‌زاید.

 

این هوا را باید بویید، باید نوشید، باید بوسید.

این هوا را اگر یافتی دریچه‌ی احساست را بگشا، بگذار تا عمقِ رویاهایت نفوذ کند؛ 

 

شاید تبلورِ شعر تازه‌ای در راه باشد.

 

#تبلور_مهر 

🌻

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

ناگاه می‌شود!

▫️

 

گاهی چقدر زود دل آدمی متلاشی می‌شود، حِرص از سر و کولش بالا مى‌رود و خود را به مغز می‌رساند.

خشم از مغز فوران می‌کند و به دهان می‌رسد.

آنگاه آنچه نباید بشود، ناگاه می‌شود!

 

#تبلور_مهر 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

چای کم‌رنگ

▫️

 

لبه‌ی کجِ قورىِ چینى که آهسته نزدیکِ فنجان مى‌رود، ممکن است سطوحِ متفاوتى از طیفِ رنگ را شکل دهد.

 

جانِ لطیفِ یک بانو که میزبانِ یک قلبِ کوچکِ تپنده در وجودش مى‌شود، ممکن است میزان غلظتِ متفاوتى از حسِ مادرى را در خود نشان دهد.

 

من که دوست دارم در نهایتِ حسِ مادرى، چاىِ کم رنگ بنوشم.

 

#تبلورمهر

▫️

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

لبخند خواهم زد

به گمانم روزى مى‌آید که رویا برایم مفهومش را از دست می‌دهد و همه‌چیز جزو محسوساتم می‌شود.

نمی‌دانم شاید آن روز از فرط خوشی یک‌طوری‌ام شده باشد.

ولی اگر یک‌طوری‌ام‌نشده باشد، با نوشیدن یک فنجان چای لب‌سوز و نگاه به روزهای آغازینِ تلاش‌هایم، به جهانِ رویایی دیگر، لبخند خواهم زد.

 

#تبلور_مهر 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

تا که دیدند اسیرى دل را

🍃

 

اصلا انگار واژه‌ها رفته‌اند؛

سختتر آنکه، جای پاهایشان هم رُفته‌اند.

 

نکند اینجا هوا براشان نم بود؛ یا برای پریدن از شاخه‌ی ما، ساز و‌برگ بال گشودنشان کم بود.

 

شاید هم مزّه‌ی آب و دانه‌شان بد شد؛

تا که دیدند اسیریِ دل را،بیم آن کردند که راهِ جَستَن برایشان سدّ شد!

 

هرکجا رفته‌اید، باشد آن آباد. ما که از بخل و حرص آزادیم...

 

#تبلور_مهر

🍃

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

بهترین جلوه‌ی خودت

خواهانِ آنى که در آینه‌ی چشم دیگران، سبز بنمایی؟

پس آبی به رخسارِ نهال دلت بچکان،

علوفه‌ را از باغِ وجودت بروب...

آنگاه روبرایشان به تماشاى بهترین جلوه‌ی خودت بنشین.

 

😇

#تبلور_مهر 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

دیباچه‌ی نگاهم

🔸

 

تصور می‌کنم؛

اگر روزی،دیباچه‌ی نگاهم با طلوع صفحات یک کتابِ بِکر گره بخورد؛ 

یقینا یک روز از جنسِ پرنیانِ ناب، در مرکزِ صبح، زاده می‌شود و جهانم آمیخته به الوانى از معرفت می‌شود.

 

#تبلور_مهر 

🔸

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

صدای رسای دلدادگی‌هایت

🔹

 

دیر زمانیست که گلبرگ های تکیده‌ی لاله‌ی گوشم در انتظار جرعه‌نوشیِ صداى رسای دلدادگى‌های توست!

 

هنوز آن صدای رسا به گوشم نخورده است.

 

گاهی که خیال، با چموشىِ  تمام، بال مى‌گشاید به کهکشانِ راهِ روحِ بى‌تابم؛

آن  صدای رسا را چنان صدای خورشید می‌پندارم.

همان‌قدر مبهم،

همان قدر غریب،

همان قدر دور،

همان قدر طرب‌انگیز؛ 

که اگر طربناک نبود، آن همه سیاره‌ی سترگ بر مداری چنین آراسته در رقص نبودند.

 

آن صدای رسا را هنوز نشنیده ام، اما گمانم اگر به گوشم برسد، چنان صدای خورشید مرا در مدار شیدایی‌ات به بزم و پایکوبی‌ای فراخواند که عرش را به پای جان‌بخشی‌ات بپویم!

 

#تبلور_مهر

🔹

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

شام فروخفتن موج

🌙

 

 

شامِ من، شامِ فروخفتنِ موج است.

اما...

         شب براى تو، شروعِ شبِ فکر.

 

قابِ آیینه که خود را می‌آویزد 

                              بر گِل آلودىِ چشمانم؛

من در این تالاب، طفلکى را "دیوار"مى‌بینم.

 

از فراسوی شهر، سوسوی چراغی که گذر می‌کند از تاریکی.

می‌رسد بر سرِ مویت، آنگاه...

آفتابى از " آرمان" ، "اندیشه" ؛

از میانِ رشته‌های زلفِ تو، مى‌درخشد ناگاه!

 

 

#تبلور_مهر

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل