💚 بسرای تا که هستی که سرودن است بودن💚

۱۶ مطلب با موضوع «خرده افاضه‌ها» ثبت شده است

همه‌چی دان‌ها

🖋

 

#خرده_افاضه

#همه_چى_دان_ها

 

در ابتداى این اِفاضَتِ خُرد، از همه‌ی “همه‌چی‌دان‌”های ارجمند درباره‌ی مطالب ذکر شده در این کوتَه نوشت، چاکرانه پوزش می‌طلبم.

...

همه‌چی‌دان، معروف به داننده‌ی پاسخِِ پرسش‌های مطروح و غیرِ مطروح در هر زمینه‌ که عقلتان قَد دهد، و اطمینان دهنده‌ی استارتِ هر کارِ درست و غلط است.

حتى مهم نیست کاری که بدان توصیه می‌کند صحیح است یا ناصحیح. همین که دلگرمی می‌دهد برای اقدام، ما سرِ ایشان سلام و صلوات سر مى‌دهیم.

 

این جناب نه از آسمان فرود آمده، و نه زاده‌ی دریای زاینده‌ی شمال است. بیابان را هم هنوز ندیده است.

او از بطنِ همین بتول خانومِ خودمان هجوم آورده است به این جهان تا خیرِ سرش با خوش اعتماد بنفسى‌ای که دارد ایل و تبار را به ورطه‌ی حیرت بکشاند و موجبات بداعتماد بنفسیِ دیگران را فراهم کند.

 

راستش نمی‌دانم از کِى و کجا انقدر کیا و بیا دار شد!

 

اما تا آنجا که حافظه قد می‌دهد، از کودکی همینطور بوده است. شما هم به یاد دارید؟ مثلا اگر حین بازىِ فوتبال، توپمان از میدان به در مى‌رفت،این سرکار “همه‌چی‌دان” به هرکه دستور می‌داد موظف بود برود و توپ را بیاورد. و از محالات بود که ایشان برای آوردن توپ قلقلی از میدان خروج یابند. هر که هم شروع به یِکّه به دو کردن با ایشان مى‌کرد با یک سکندری که از گوشه‌ی پای ایشان مى‌خورد، سرِ جایش مى‌نشست.

 

حتی دقیق در خاطرم هست که حین بازىِ گل یا پوچ این عالیقدر همه‌ی گل ها را می‌یافتند؛ متوجهِ عرایضم شدید؟ باید مى‌یافتند! دقیق‌تر بگویم؟ حتی اگر گل در آن‌یکی دستمان بود باید آن را به هر ترفندی که بود به این‌یکی دستمان می‌رساندیم و یا  خطوطِ باریکِ کفِ دستمان در آنى خط تولیدِ گل راه مى‌انداخت تا گل توسط این بزرگوار رؤیت گردد.

 

القصه؛ بازَندِگى هیچگاه قواره‌ی شخصیتِ این بزرگوار نگشت.

اصلا مدیونید فکر کنید این جناب قلچماق بازی درمی‌آوردند هااااا.... ابداً

فقط به هر نحوى که بود باید موجبات خوشنودى این اَبَر انسان فراهم مى‌شد و مبادا از آن روز که سیلانِ خَ ش مِ ایشان سرریز می‌شد که غرق در باران غرولند ایشان می‌شدیم.

 

حالا بپردازیم به زمانِ برومندىِ ایشان، که هروقت خواستیم دست به اقدامکى بیالاییم؛ سرو کله اش پیدا مى‌شد و می‌گفت؛

عزیزِجان! اگر این کار را بکنی فلان اتفاقِ ناگوار پدید مى‌آید،و دچار سندرومِ اختلالاتِ ناشناخته مى‌شوی. پس لطفا اینطور که من عرض می‌کنم دست به کار شو.

 

یا عزیزِ جان! اگر فلان چاشنىِ غذا زیاد شود، معده‌ات در روده ات نفوذ پیدا می‌کند و دستگاهِ کلاسیکِ گُوارِشَت الکترونیکى مى‌شود و زوارش از دستت در می‌رود!

 

راستش را بخواهید حتى اگر می‌دانستم حرفِ مُفت مى‌زند باز هم ناخودآگاه همچون عرایضِ ایشان عمل مى‌کردم، از بس که با اطمینانِ خاطر لب مى‌جنباند و خوشدلىِ کاذب به بار مى‌آورد.

 

حالا به فتوای ایشان اگر نتیجه‌ی کار هم درست از آب درنیامد این یک استثناست و جهان عرصه‌ی حادثات است!

 

باری، هیچ کدام از فرمایشات ایشان ریشه‌ی علمی ندارد ها ، فقط استادِ شانتاژ درکردن هست.

 

خب، شما هم ما را از نظرگاهتان درباره‌ی این اعجوبه‌های در دسترسِ خود محروم نفرمایید.

 

 

#تبلور_مهر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

کودکی!

🖋

 

#خرده_افاضه_ها 

#کودکی

 

نمى‌دانم کودکی چگونه کوک می‌شود، که انقدر کیفور است!

و نمى‌دانم با چه واج‌هایی عجین است؛

 

اما می‌دانم که برای خنده‌ها دلیل نمی‌طلبد. در انتظار زندگانیِ بى‌نقص و بی‌گِله هم نیست.

بى‌بهانه آرام است و چقدر با نوایِ دلش رقصان.

 

کودک انگار نهان ندارد؛ هرچه هست در نماى چهره معلوم است.

با رنگ هاى جور و واجورِ اثاثِ بازى، میهمانِ خنکاىِ دلپذیرِ رویاهاست.

بالِ پروازِ او مِهرِ بى پایان و نابِ مادرى است.

و غصه‌اش تلاقیِ تیر و کمانِ ابروانِ پهن و بى‌پیله‌ی پدری است.

 

نه در پیِ معناى "کودکى" دهخدا را زیر و رو مى‌کنم و نه به‌دنبالِ چند و چونش، زیر و بمِ روانشناسى را کند و کاو؛

معناىِ کودکى را از روى لُپ‌های سرخ شده‌ی کودکی که گرمایِ سختِ تابستان را از شدت گرماىِ دوستی‌ها و بازی‌ها اصلا حس نمی‌کند، می‌توان دریافت.

 

مگر می‌شود کودک بود و معصوم نبود!

مگر آنکه بزرگترها با خِلطِ پلیدى‌های بزرگانه مخلوطش کنند.

 

کودکی را بی‌هیچ ذره‌بینی می‌توان میانِ کوچه پس کوچه‌هایِ بى‌شیله پیله‌ی شهر به وضوح یافت.

 

جنسِ گریه‌هایش هم جورِ دیگریست؛ با جنسِ بغض‌هایِ چرک‌آلود توفیر می‌کند.

از جنسِ خواستن است، نه از جنسِ درماندگى.

هر قطره‌ی اشکی که روی نرمیِ صورتش سُر مى‌خورد مِهر مى‌خواهد، آغوش می‌طلبد، توجهی خالصانه و  بی‌ریا می‌جوید.

 

کودکی، آن هم از نوعِ کم‌سایز ترینش تفاوتِ بین کیمیا و گِل را فقط در میزانِ بهره‌مندی‌اش می‌داند؛

به میزانى که بتواند با رفیقى به اشتراک بگذارد و مایه‌ی دلخوشیِ کودکانه‌شان باشد.

 

همه چیز برایش بازیست؛

حتی اگر مرگِ پدربزرگِ مهربانش باشد. چه کودکانه به بازى‌اش می‌گیرد و با خود میگوید؛ بابابزرگ زیرِ خاک قایم مى‌شود که من بروم، تا ۱۰ بشمارم و او بیاید و سوک سوک کند.

آنگاه آنقدر مشغولِ هم‌بازی‌هایش می‌شود که فراموش می‌کند تا ۱۰ بشمارد و دیگر در انتظارِ سوک سوکِ بابابزرگ هم نیست.

 

دنیای کودکی تکرار نشدنیست!

ای‌کاش همه‌ی کودکان، کودکانه کودکی کنند.

 

#تبلور_مهر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

جهل!

🖋

 

#خرده_افاضه_ها (١)

#جهل

 

جهل، باتلاقِ عمیقى به ارتفاعِ بلندترین "انسان" است.

و حتى تپل‌ترین انسان!

مى‌بینید؟!

ابعادش را چه هوشمندانه برگزیده است؟ مى‌خواهد این موجودِ دو پا را با هر لطایف‌الحیلى که هست، به بند بکشد؛ با هر قدّ و هیکلى هم که مى‌خواهد باشد.

 

فقط کافیست که رغبتِ محیّر العقولى به حرف‌هاى صد من یه غاز و جیک‌جیک‌هاى جیغِ برخى از بزرگواران داشته باشید تا سوارِ بر کشتىِ رسوماتِ دست و پا شکننده‌تان کنند و با هزار قربان صدقه راهى‌تان کنند به همان باتلاقِ فریبایى که پیش از این عرض کردم.

و در همین حین با تمامِ احساس و عاطفه، درست هنگامى که شما سخت دست و پا مى‌زنید و تقلا مى‌کنید؛ برایتان دست تکان مى‌دهند و یک قلبِ قلمبه بین انگشتانِ مبارکشان تقدیمتان می‌کنند.

به این راحتى !!!

 

جهل را دستِ کم نگیرید. براى خودش فلسفه‌اى دارد بس سِتُرگ.

واژه‌ى پُر طَمطَراقى هم هستند این عالى جناب.

براى خودش محتوا دارد و هر روزه در فضاى حقیقت و مجاز مشغول تولید و تکثیرِ محتواست.

 

در طى قرن ها هم زاد و ولدِ خوبى داشته است؛ على برکت ا... .

 

مجالِ سخن در باب تمام فرزندانِ این بزرگوار نیست؛ اما سخن راندن در باب چند تن از این عزیزان خالى از لطف هم نیست...

 

فرزندِ ارشدِ ایشان، همان رسوماتِ خرافىِ تو در تو و شلخته‌ایست که سال هاست بیچاره‌مان کرده است.

 

از فرزندانِ دیگرى که به ایشان نسبت داده‌اند، جنابِ "شایعات" هستند.

همان دلبندى که هر روز صُبحِمان با سلامِ گرمِ ایشان کوک مى‌شود و شب هایمان با شب بخیرِ ایشان مشایعت.

 

از دیگر فرزندانشان به گمانم اختلافاتِ عمیقِ قومى و قبیله‌ایست که به سنِّ عمرِ بشر، هنرمندانه همه را سرگرمِ خویش ساخته است تا مبادا عِلمى طلب کنند و کتابى به دست بگیرند و به آلاتِ متعالى دست یازند.

 

خلاصه ذِهن شریفتان را بیش از این مکدّر نکنم، که پرگویى چندان هم پرفایده نیست.

 

علىَ اَیِّ حال از هم عصران بزرگوار خواهشمندم؛ که در اندیشه‌ى تدارکِ قلمى به ارتفاعِ بلندقدترین انسان، حتى ’کمى بلندتر از آن’ و اوراقى به پهناى تپل‌ترین انسان، حتى ’کمى بزرگ‌تر از آن’ براىِ این بشرِ زخم خورده باشند.

تا سوارِ بر این سفینه‌ى دلخواه شویم و ابعادِ فکر و اندیشه‌مان از ابعادِ آن باتلاقِ مذکور فراتر رود.

باشد که غرق نشویم.

 

#تبلور_مهر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

تلخى

🖋

#خرده_افاضه (۲)

#تلخی

 

می‌گوید: « نوشته هایت " تلخ " است؛ 

تکه‌ای نبات چاشنی‌اش کنی، بَدَک نمی‌شود! » 

لحظه‌ای به ابرِ رَوَنده‌ی بالای سرمان در حیاطِ کوچکِ خانه خیره می‌شوم؛  

استکان چای را که به دست می‌گیرم، حبه‌ای قند ودیعه‌ی انگشتانم می‌شود. 

حال با برقِ چشمی که حکایت از چیرگی دارد، با صدایی آکنده از هیجان می‌گوید؛ 

« دیدی! تو حتی بدون قند هم نمی‌توانی متحملِ تلخیِ چای باشی » 

دستش را می‌گیرم و دورِ حیاط می‌چرخیم. 

گلبرگی از رزِ سرخ را به سمتِ شامه اش می‌گیرم؛ 

« می بینی چه خوش رایحه است؟» 

سری تکان می‌دهد و می‌گوید: 

« مگر فکر می‌کردی بد بوست؟ » 

این بار به سمت دهانش می‌برم؛ 

« ببین شیرین هم هست؟ » 

زیر بار درخواستم نمی‌رود. نخورده میگوید: 

« لازم نیست، معلوم است که تلخ است» . 

از هم‌صحبتىِ "من" با "من" ، بهانه‌ی خُرده‌اِفاضه‌‌ام جور می‌شود؛ 

 

واژه‌ی " تلخی " را که در دهخدا جستجو می‌کنی اینگونه می‌یابی؛ 

« تلخی : مرارت، چون تلخیِ بادام و تلخیِ گلاب و تلخیِ مِى » 

 

به هر سوی که بنگری "تلخی" گویِ سبقت از  "شیرینی" ربوده است؛ 

راستی اگر تلخی نبود شیرینی مگر معنا داشت؟ 

گاه واژه‌ها تلخ می‌شوند همچون تلخیِ گلبرگِ  رز، که بوی بهار زیرِ پوستش رخنه کرده است. سرشار از عطرِ ناب رفاقتی دیرین و لبریز از هوایِ بی‌مثالِ یکرنگی ناشی از صمیمیت. 

 

خاک را نچشیده می‌گویم تلخ است، اما آدمی مولودِ آن است؛ 

سرشکِ چه انسان هایی سرشته با انبوهِ این تلخی است، انسانی هایی که " شیرینی " را هدیه‌ی قلب هایی کرده‌اند که از حیثِ وجودِ امید، آرمان، مودت و دلدادگی بی‌خبر بودند. 

انسان‌هایی که بی‌ نیازِ از هرگونه ابزارِ مادی پرباز می‌کنند و شکوهِ انسانیت، بر جهانی می‌تراوند. 

 

تلخی زاینده است، درخشش می‌زاید و انگیزش؛ 

مهر می‌زاید و عشق. 

 

چه میوه هایى ثمره‌ی همین تلخیِ خاکند! 

 

تلخیِ واژه‌ها هم از همین جنس‌اند؛ 

واژه‌هایی که گاه تلخی‌شان ندای ستم‌دیدگی طفلانِ بی‌پناهیست که هنوز از راه نرسیده آماجِ گلوله‌های حرص و طمع و زیاده‌طلبیِ عده‌ای می‌شوند. 

 

گاه نماینده‌ی جان‌های زخم‌خورده‌ای هستند که شاید جسمشان زیرِ رنگین کمانِ دوا و دارو کمی تسکین بیابد، اما التیامی برای دل‌های مجروحشان از کثرتِ بی مهری، نیست. 

 

و گاه بانگِ گرسنگیِ روح‌ها و جسم‌هایی‌ست که گوشِ یک دنیا، کور می‌شود از بلندىِ آوازش... 

 

تلخیِ واژه ها از جنس حرکت و حیات است. 

 

امید آنکه نوری شوند و بر دل انسان‌ها بتابند، تا جهان از تلألؤ قلب‌ها روشن شود و زندگی مولودِ بهارانی سبز تر از سابق باشد. 

 

#تبلور_مهر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

انسان‌های کارنابلد دست از پا درازتر

🖋

 

#خرده_افاضه_ها

#انسان_های_کارنابلد_دست_از_پا_درازتر

 

 

گاه با انسان هایی مواجه می‌شویم که در کارِ خود کاسه‌ی لبریزِ قصورند، حالا هرچه قدر هم می‌آیی و در مقابلشان ارزش‌ها را یادآوری می‌کنی و سلسله مراسمِ مطالبه راه می‌اندازی فایده که ندارد هیچ! با کمال تبختر سر بالا می‌گیرند و بادی به غبغب می‌اندازند و در نهایتِ اهمال می‌گویند؛ همه‌چیز تقصیر شماست! پرداختِ ناصحیحِ شما به وظایفتان، همچین نتیجه‌ای به بار آورده است.

 

اینجاست که باید یک آهِ جان‌گداز از نهاد برآورد، سر به جَیبِ مراقبت فرونهاد، لحظاتى با خداى خود معاملت نمود، با طبیعت جدال کرد، سپس دست بر زانو نهاد و بلند شد. و به‌تنهایی برای اعتلاء نهاد مربوطه تلاش کرد.

 

از این انسان‌ها کم نیستند ها، مژدگانی بدهید که بسیار هم زیادند. 

به ما همیشه گفته اند که درگوشی صحبت کردن خوب نیست؛ اما بیایید من درگوشی به شما بگویم؛ راستش را بخواهید من اوایل فریبِ صحبت‌های این بزرگواران را می‌خوردم، یک لیوان آب هم رویش! و خودم را مقصر اوضاعِ پیش آمده مى‌دانستم و وجدانم شعله‌ور می‌شد. اما حالا فهمیده‌ام که دارند مغلطه‌ی افلاطونی و سفسطه‌ی ارسطویی می‌کنند! این را گفتم که شما فریبشان را نخورید! یا لااقل اگر خورید از رویش آب نخورید، بلکه نوشابه‌ی مشکی‌ پپسی جعبه‌ای بخورید تا بشورد و ببرد! و اثری از خود باقی نگذارد.

حالا که رازی بدین عظمت با شما در میان گذاردم؛ بروید در همان جیب که پیش از این عرض کردم فرو روید، انسان های کارنابلد دست از پا درازتر را شناسایی کنید، در ذهنتان مذاکرات مصالحت‌آمیزی به راه بیندازید(یاد بگیرید مذاکرات داخلی حتی اگر ذهنی باشند هم باید مصالحت آمیز باشند). با ایشان سخن بگویید و در نهایت، یک نتیجه‌‌ی شایسته و به‌حق بگیرید و در هر حیطه که با این عزیزان مواجهید، اقدامات صحیح، به دور از افراط و تفریط و در مسیر اهداف والای نهاد مربوطه انجام دهید. بی‌آنکه توجهی به تهدیدهای آبکی و ترعیب‌های ناشیانه‌ی ایشان داشته باشید.

 

#تبلور_مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل

هویت‌ات را سفت بچسب!

 

🖋

 

#هویت‌_ات_را_سفت_بچسب

 

می‌گویند تاجش هزار شاخ است.

پادشاهیست که فرت و فرت می‌کُشد آدم‌ها را.

کرونا جان را می‌گویم.( از شما چه پنهان که می‌ترسم بد خطابش کنم و بیاید خفتم کند! )

جانمان را از هزارفرسخی‌ها نشان رفته. و هر روز از اقصی نقاط این جهانِ درنده فرزندانش بتا و دلتا و لاندا و .... را مى‌فرستد که ما را بنشاند در خانه‌هامان. و ارزش‌هایمان را نم نمک فراموش کنیم.

 

البته این جناب، جسممان را نشانه رفته است.

امان از یک سری عالی جنابانِ دیگر که چند سالی‌ست تند و تیز تر حمله‌ور شده‌اند به جوارح و جوانبِ هویت‌مان. آن هم عجیب همه جانبه؛ که فردیت و اجتماع و ملیت و نژاد و فرهنگ و اعتقاد را سرانگشتی روی هوا می‌برند.

 

حالا ما هم که آمده‌ایم یک‌سری مقاومت و دیودهای محافظتی در سیستم هویتی‌مان نصب کنیم، شگفتانه مورد هجمه‌ قرار گرفته‌ایم.

آن هم نه از اصل کاری.

از همان انسان‌های ربات گونه‌ای که جامعه‌ی به اصطلاح جهانی، هرچه آپشن و ویروس خواسته است رویشان ریخته و بدجور درگیر ماجرا شده‌اند.

 

می‌گویند الا و بلا باید شما هم درگیر این ماجراها شوید! 

حالا بیا و بگو باباجان! ما برای هویت‌مان بیش از این تاج‌دارهایتان ارزش‌ قائلیم. آمده‌ایم روی آن هزارجور سپر بلا نصب کرده‌ایم که در امان باشد! اما مگر گوششان بدهکار است.

 

حالا اگر روزی هم صلاح دانستیم گوشه‌ای از این سپرهای حفاظتیمان را بنا به مصالح همان هویت‌مان کنار بگذاریم؛ از آسمان بر سرمان نازل می‌شوند که: «هان! پس چه شد؟! شما همان انسان چفت و بست کرده نیستید؟! »

و هزاران اِل و بِل می‌آورند که مثلا بگویند بسیار زِبِل تشریف دارند.

 

بابا جان! ما آنقدر بر سر هویت‌هایمان غیرت داریم که کلیدِ گنجینه‌اش را جز در دست یک‌سری الزاماتمان نمی‌دهیم!

و روی سر  الزاماتمان هم به اندازه‌ی هویتمان قسم می‌خوریم.

 

یک روز، یک دوست عزیز، یک هدیه‌ی گرانقدر ارزانى‌ام داشت که حیفم می‌آید گوشه‌ای از آن را تقدیمتان نکنم؛

 

« پرسیدم از هویت؛

گفت هویت، دفاعی از خویشتن است

هویت، دختر تولد است

اما در نهایت ساخته‌ی صاحبش است؛

نه میراثی از گذشتگان!

من خود، یک چندگانه‌ام

در درونم، یک بیرونیِ نو شونده است

پس وطنت را بر دوش بکش هرجا که می‌روی»

 

“محمود درویش”

 

 

#تبلور_مهر 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه پوراسمعیل