🖋

 

#خرده_افاضه_ها 

#کودکی

 

نمى‌دانم کودکی چگونه کوک می‌شود، که انقدر کیفور است!

و نمى‌دانم با چه واج‌هایی عجین است؛

 

اما می‌دانم که برای خنده‌ها دلیل نمی‌طلبد. در انتظار زندگانیِ بى‌نقص و بی‌گِله هم نیست.

بى‌بهانه آرام است و چقدر با نوایِ دلش رقصان.

 

کودک انگار نهان ندارد؛ هرچه هست در نماى چهره معلوم است.

با رنگ هاى جور و واجورِ اثاثِ بازى، میهمانِ خنکاىِ دلپذیرِ رویاهاست.

بالِ پروازِ او مِهرِ بى پایان و نابِ مادرى است.

و غصه‌اش تلاقیِ تیر و کمانِ ابروانِ پهن و بى‌پیله‌ی پدری است.

 

نه در پیِ معناى "کودکى" دهخدا را زیر و رو مى‌کنم و نه به‌دنبالِ چند و چونش، زیر و بمِ روانشناسى را کند و کاو؛

معناىِ کودکى را از روى لُپ‌های سرخ شده‌ی کودکی که گرمایِ سختِ تابستان را از شدت گرماىِ دوستی‌ها و بازی‌ها اصلا حس نمی‌کند، می‌توان دریافت.

 

مگر می‌شود کودک بود و معصوم نبود!

مگر آنکه بزرگترها با خِلطِ پلیدى‌های بزرگانه مخلوطش کنند.

 

کودکی را بی‌هیچ ذره‌بینی می‌توان میانِ کوچه پس کوچه‌هایِ بى‌شیله پیله‌ی شهر به وضوح یافت.

 

جنسِ گریه‌هایش هم جورِ دیگریست؛ با جنسِ بغض‌هایِ چرک‌آلود توفیر می‌کند.

از جنسِ خواستن است، نه از جنسِ درماندگى.

هر قطره‌ی اشکی که روی نرمیِ صورتش سُر مى‌خورد مِهر مى‌خواهد، آغوش می‌طلبد، توجهی خالصانه و  بی‌ریا می‌جوید.

 

کودکی، آن هم از نوعِ کم‌سایز ترینش تفاوتِ بین کیمیا و گِل را فقط در میزانِ بهره‌مندی‌اش می‌داند؛

به میزانى که بتواند با رفیقى به اشتراک بگذارد و مایه‌ی دلخوشیِ کودکانه‌شان باشد.

 

همه چیز برایش بازیست؛

حتی اگر مرگِ پدربزرگِ مهربانش باشد. چه کودکانه به بازى‌اش می‌گیرد و با خود میگوید؛ بابابزرگ زیرِ خاک قایم مى‌شود که من بروم، تا ۱۰ بشمارم و او بیاید و سوک سوک کند.

آنگاه آنقدر مشغولِ هم‌بازی‌هایش می‌شود که فراموش می‌کند تا ۱۰ بشمارد و دیگر در انتظارِ سوک سوکِ بابابزرگ هم نیست.

 

دنیای کودکی تکرار نشدنیست!

ای‌کاش همه‌ی کودکان، کودکانه کودکی کنند.

 

#تبلور_مهر