🖊

 

چشمانت را بستی؟ خیال کن سازِ جهان با نظمِ جهانِ کنونی، ناساز شده است. دیگر سکوت سهم ابرها نیست. ولوله‌ای در آسمان به راه انداخته‌اند. و خورشید به داوری‌شان نشسته است.

 رنگ‌ها حصارِ اختصاص را شکسته‌اند. تنه‌ی درختان پوشیده از طلاست. و برگ‌هایش رام‌ترین گردبادند.

شکوفه که باز می‌شود بساط خنده‌اش به راه می‌شود. شاپرک از خواب می‌پرد. صدای بم‌اش را کوک می‌کند. به شکوفه تشری می‌زند. باز پیله را همچون لحافی روی سرش می‌کشد و صدای خروپف‌ِ نتراشیده‌اش در چمن‌زار می‌پیچد.

 

کلمات، ترکیب‌ها، جملات، توان خلق جهانی را دارند که منحصر به ذهن پویا و خلاق توست. دنیاى خودت. دنیایی تازه، که مى‌توانی بسازی و از دیگران دریغ نکنی. این طبعِ طربناک، خاصه‌ی روایتگری‌ست. خواه قلم چنگ در فنِّ بدیع و ظرافت‌هایش بیندازد، و جهانى مملو از واژگان بیافریند. خواه این قلم، از میان اشکال درهم تنیده‌ی بومِ نقاشى، دست به روایتگریِ بزند. 

 

هرچه‌قدر دایره‌ی خیال را گِرد کردم، تا بتوانم نظم جهان را با مطبوع‌ترین شکل آن به تصویر بکشم، در برابر این شعرِ سهراب، عاجز شدم؛

 

«پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.

 

بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.

 

دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.

 

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

 

خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

 

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.»

 

این نوشتن بود که به من تعلیمِ تفکر داد. شیوه‌ی صحیح مطالعه را آموخت. روایتگری منسجم را یاد داد. و نقشِ هویت بر دفتر زندگانی‌ام نشاند.

 

 

✍🏻#تبلور_مهر