🖋
#خرده_افاضه (١٣)
#مردم_این_جانشهر
و حالا برایتان بگویم از مردم این جانشهر، که بدجور مرام دارند. این بدجور که میگویم کرور کرور حرف پشت سرش خوابیده ها! از آن بدجورهای ناجور! یعنی هرنفرشان برای خودشان دائرةالمعارفِ مصورِ متحرکِ مرام و معرفت هستند.
طوریکه خدا نکند باهاشان خویشاوندی داشته باشی یا اتفاقی یک لیوان آب به دستشان داده باشی؛ تا نمکگیرت نکنند بیخیالت نمیشوند. باید از نمک سفرهشان بخوری! اگر هم نخوری به خوردت میدهند. اصلا مگر میشود نخوری؟ چنین جسارتی را از کجا به جیب زدهای؟ آخر وقاحت تا این حد؟
خلاصه که باید یک نانی، نمکی، پنیرکی به خوردت دهند. بعد هم چند روز یکبار جلو چشمشان درآیی و خوشدستی کنی. و اگر بلدش نباشی، لااقل خوشلفظی کنی تا یقین حاصل کنند تو هم اندک مرامی داری.
بدجور دلبستهی اجتماعاتشان هستند. از همان بدجور های ناجور! دلبسته که چه عرض کنم، جزو ضوابط چشمناپوشیدنیِ جامعهی جانشهریهاست! یعنی اگر زبانم لال، یکیشان حتی درپای مرگ و بیماری هم باشد باید به جمعشان بیاید. که اگر نیاید مُهرِ بیوفایی به پیشانیاش داغ میکنند. و اگر به دست بیماری نمیرد با زخم زبانهایشان بیشک میکشندش. مسلمان نشنود، کافر نبیند. بعد هم انگار نه انگار که بختبرگشته را به زور به مجلس کشاندهاند؛ نگاه سالم اندر مریضی به چشمان غمزدهاش میاندازند و میگویند:«آخی! راضی به زحمتتون نبودیم.»
حالا از آن بدجورتر! وقتی یکیشان یک مریضی ویروسی گرفته بازهم باید به گِردشان بیاید، که اگر نیاید به تریج قبایشان برخواهد خورد و به باد گلایهاش خواهند گرفت.و اصلا مهم نیست که با آمدنش هزار نفر دیگر هم مبتلا خواهد شد.
یک شیر پاکخورده هم پیدا نمیشود بهشان بگوید؛« کاکو دوست داشتن اینه که سلامتی رفیقت، مهمتر از باهم بودنتون باشه» درست مثل آن تعریف عمومی عشق که میگوید؛« تو اگه خوشبختی معشوقت رو بخوای عاشق واقعی هستی نه اینکه صِرفِ بودن در کنارش رو عشق معنا کنی»
خلاصه! این جمعیت باصفا هر چیزی که جمعشان را برهم زند بهانهای بیش نمیدانند! وقت دورهمی هرچه کار و درس و زندگی و مشغله هست، باید به سطل آشغالِ اىکاشها انداخته شود. وگرنه نقض معرفت محسوب میشود و اینجاست که از غایت تعصب خونشان به رنگ جوهر بزمنامه درمیآید!
اگر اهل نظم و برنامهریزی هم باشی، جزو ناقضان قوانین به حساب میآیی و مشمول بند تکفیر. آنوقت در زمان دورهمی هی بر سرت میکوبند بلکه از این راه ناصواب بازگردی، و مخل شبنشینیشان نشوی!
تا وقتی جواناند با خوشدستیها و خوشلفظیها سطل آشغال ایکاشها را پر میکنند. و در زمان پیری دانه دانه از سطل بیرون میکشند و آه از نهاد برمیآورند. بعد هم لعن چهارضرب به ناف زمان میبندند که مجالی برای تحقق آرزوهاشان نداد.
از حق نگذریم، مردم جانشهر بسیار دوستداشتنیاند. در کمال بخشش، از جان و دل برای عزیزانشان مایه میگذارند. بدجور باحال تشریف دارند. و به یقین، جانشهریاند. فقط بهگمانم جادهی اولویتها را گم کردهاند. فرع را به اصل ترجیح دادهاند. و از این رو مقصد برایشان نامعلوم است.
قدیمیها گل گفتهاند؛ «شاهنامه آخرش خوش است.»
من هم به این آخرِ خوش امیدوارم.
#تبلور_مهر