خواستگاه تئوری‌ها کجاست؟

واژگان در روزمره‌ی ما چقدر دخیل‌اند؟ و عبارات تخصصی تا چه حد توانسته‌اند در دایره‌ی کلام ما راه یابند؟ گاهی پیش می‌آید که بعد از خاکروبی افکار مزاحم با خود گفته‌ایم:« چرا ناخودآگاه اینا به ذهنم میان؟ ».

«ضمیر ناخودآگاه»، « نهادینه بودن»، «تاثیرپذیری»، « مقاومت» و عباراتی از این دست در دایره‌ی لغاتمان جا خوش کرده‌اند و روز به روز بر تعدادشان می‌افزایند. انگار که بخواهند لشکری نیرومند در ذهنمان بیافرینند.

تک تک این عبارات دارای بار معنایی تخصصی در علم روانشناسی هستند. قطعا نام «زیگموند فروید»، یکی از بنیان‌گذاران اصلی نظریه‌های روانشناسی بارها به گوشتان خورده است. فروید، یونگ، بلوم و نظریه پردازانی از این دست، خالق سنگ بنای مفاهیم و روش‌شناسی‌های پیچیده‌اند. اما جالب است بدانید که افکارشان از ساده‌ترین و در دسترس‌ترین منابع شکل گرفته است!

« روانکاوی» عنوانی است که بنیان‌گذار این نظریه، زیگموند فروید، برای نامیدن روش ابداعی خود در درمان اختلال‌های روان تنی به کار برد. جالب است بدانیم که اصل مرکزی این نظریه را مفهوم بنیادین « عقدۀ ادیپ» شکل داده است. فروید برای بیان اصول و مفروضات نظریه‌اش از دوران کودکی انسان با عنوان مرحله‌ی اصلی رشد روانی یاد می‌کند. و در سه مرحله‌ی اساسی، به تبیین این مسئله می‌پردازد. و بنا به نظر فروید اگر کودک هر مرحله از رشد روانی خود را به طور کامل طی کند، در بزرگسالی شخصیتی متوازن و به لحاظ روانی سالم خواهد داشت. نخستین مرحلۀ رشد روانی کودک را از زمان تولد تا یک و نیم سالگی معرفی می‌کند و از آن با عنوان رشد « مرحله‌ی دهانی » یاد می‌کند زیرا در این سن دهان کودک واسطۀ تعامل او با جهان است. دومین مرحلۀ رشد روانی کودک را یک سال‌ونیمگی تا سه‌سالگی شکل می‌دهد که عنوان « تثبیت پیزی » را برایش برگزیده است. در این مرحله کودک می‌بایست با راهنمایی والدین اجابت مزاج به‌موقع را یاد بگیرد و این کار برای او حکم برداشتن نخستین گام‌ها در مسیر مهار کردن بی‌هنجاری است.

و اما مرحلۀ سوم رشد که موضوع اصلی مورد بحث ماست، از سه سالگی تا حدوداً شش سالگی را شامل می‌شود و اصطلاحا به آن « مرحلۀ قضیبی» می‌گویند. که در نظریۀ روانکاوی فروید «عقدۀ ادیپ» نامیده می‌شود. جالب اینجاست که شالودۀ فکری این فرضیه از نمایشنامۀ معروف « اُدیپ شهریار» نوشتۀ « سوفوکل»، نمایشنامه‌نویس یونان باستان، برگرفته شده است. و تجربیات فردی خودش را هم در این انگاره بی‌تأثیر نمی‌داند. در این افسانه شخصیت اصلی داستان، پادشاهی را می‌کشد و با ملکه وصلت می‌کند. غافل از آن‌که پادشاه و ملکه والدین واقعی او هستند. مطابق با نظریۀ روانکاوی، پسر بچه در این دوران دچار احساساتی « دوسوگرا » نسبت پدر خویش است. (دختر بچه نیز نسبت به مادر خود دچار چنین احساسی است). او از سویی پدر خود را رقیب می‌داند و لذا نسبت به او ناخودآگاه احساس حسادت و تنفر می‌کند و از سوی دیگر باید الگوی مردبودگی را هم از او اتخاذ کند. پسر بچه نهایتاً از راه همانندسازی با پدر این دوره را طی می‌کند.

بسیار جالب توجه است که مفاهیم بنیادین روانکاوی بر اساسِ و با ارجاع به ادبیات شکل گرفته‌اند. فروید آشنایی عمیقی با شاهکارهای ادبی جهان داشت و در آثارش بارها به نمایشنامه‌های شکسپیر، رمان‌های داستایفسکی، اشعار گوته و آثار سایر ادبای برجسته استناد می‌کرد. در واقع ادبیات الهام بخش نظریه‌های فروید دربارۀ ساختار شخصیت‌ انسان بود و او برای سنجش یا اثبات دیدگاه‌هایش غالبا از شخصیت‌های آثار ادبی مثال می‌آورد.

فروید اعتقاد داشت بسیاری از یافته‌های او دربارۀ روان انسان ، پیش‌تر در رفتار شخصیت‌های آثار ادبی به نمایش گذاشته شده‌اند و از این‌رو باید ادبیات را به منزلۀ مجموعه‌ای از شواهد و قرائنی که بر نظریۀ روانکاوی صحّه می‌گذارند به دقت خواند و تحلیل کرد.

فروید نویسندگان آثار ادبی را «متحدان ارزشمندِ» خود می‌نامد و تا آنجا پیش می‌رود که خود را در برابر آنان فردی عامی می‌نامد و می‌گوید؛« دانش آن‌ها از ذهن آدمی بسیار بیشتر از ما مردم عامی است، زیرا آنان از منابعی بهره می‌برند که علم هنوز راهی به آنها نیافته است».

و اما رویای یونگ...

یونگ در باور به وجود ضمیر نا خودآگاه با استادش، فروید هم‌عقیده بود. فروید این دیدگاه را منحصر در فرد می‌دانست. حال آنکه یونگ از راه بررسی منابع فرهنگی به این نتیجه رسید که برخی جنبه‌های این ضمیر ناخودآگاه بین همۀ ابناء بشر مشترک است.

ایدۀ ضمیر ناخودآگاه جمعی از وقوع یک رویا در عالم خواب برای یونگ شکل گرفت. یونگ در خودزندگینامه‌اش اینگونه باز می‌گوید؛ که در سال 1909 میلادی، زمانی که یونگ و فروید باهم برای سخنرانی در دانشگاه کلارک به آمریکا سفر کرده بودند، این رویا در ذهنش شکل می‌گیرد. در رویای مورد اشاره، یونگ خود را در طبقۀ فوقانی خانه‌ای قدیمی و دو طبقه می‌بیند.روی دیوارهای این خانه نقاشی‌های هنرمندانه‌ای به دیوار آویخته شده بود. به طبقۀ پایین می‌رود تا آنجا را هم ببیند. اسباب و اثاثیۀ طبقه پایین قدیمی‌تر بودند و او حدس می‌زد که متعلق به قرن پانزده و شانزده باشند. او به منظور تماشای بخش‌های مختلف این خانه به دری بزرگ از جنس سنگ برمی‌خورد که با گشودنش متوجه را‌ه‌پله‌ای باریک می‌شود که به زیرزمین می‌رسید. روی بلوک‌های سنگی کف آنجا متوجه حلقه‌ای می‌شود. وقتی دست در حلقه می‌کند و آن را بالا می‌کشد راه‌پلۀ باریک دیگری به اعماق ساختمان منتهی می‌شود. با پایین رفتن از این راه‌پله وارد دخمه‌ای غارمانند می‌شود که در دل تخته سنگی کنده شده است. آن‌جا مقداری استخوان و دو جمجمۀ متلاشی شدۀ انسان، همچنین تکه‌های ظروف سفالی شکسته شده‌ای را می‌بیند که پیداست بقایای دوره‌ای ابتدایی از تمدن بشر هستند و سپس از خواب بیدار می‌شود.

از نظر یونگ آن خانه، ایماژی از روان چندلایۀ انسان بود. او طبقۀ فوقانی و همکف خانه را بازنمایی لایه‌هایی از ضمیر آگاه شخصی، زیر زمین را ضمیر ناخودآگاه و دخمۀ غارمانند را ضمیر ناخودآگاه جمعی محسوب می‌کرد و استخوان‌ها و جمجمه‌های به جامانده در آن مکان را نمادی از اجداد انسان می‌دانست که میراث روانی مشترک همۀ ابناء بشر را به وجود آوردند.

با نگاهی به پسینۀ نظریه‌ها، خلق کردن تئوری، همیشه نیازمند نبوغ ذاتی نیست. فقط کافیست به موازات تقویت بنیه‌های فکری، کمی در اطراف خود دقیق‌تر باشیم.

پ.ن : این جستار در پی اثبات یا رد اندیشه‌های نظریه‌پردازان فوق نیست. و با هدف تقویت نگرورزى نگاشته شده است.