🖋
#خرده_افاضه
#انگیزه
من هروقت بخواهم تا کُنه یک مطلب بیاندیشم، ابتدا چنگ مىاندازم گردن آن استاد از همهچی باخبر،آن صاحب امثال و حکم، آن گردآورندهی چرند و پرند، آن مصحّحِ دواوین، آن علّامهی مشرق زمین، جناب دهخدای محتشم.
آخر هر چه در چنته دارد روی میکند و میگوید؛ تبلور! بیش از یک بار سراغ یک واژه نیا... نگذار خیال کنیم خردهافاضه نویسمان خرده ذهن هست. آن خرده حافظه را در سرکه نخوابان، کمی هم از حفرههایش کار بکش.
بلأخره به هزار خواهش و تمنا در چشمان نافذ استاد مینگرم و میگویم؛ حالا اینبار مرحمت بفرمایید و معنای دهخداییِ «انگیزه» را تقریر کنید. باری تمام تلاشم را به کار میگیریم که فراموش نکنم.
علامه یک ابرویش را بالا میاندازد. چینِ پیشانىاش روی ابروی دیگر جاخوش میکند. گچی به دست میگیرد و با دستخطی شکسته روی دیوار مینویسد؛ « تبلور! تو دقیقا شش ماه و چهارده روز و هشت ساعت و سی و شش ثانیه قبل معنای این واژه را از من طلب کرده بودی، اما دوباره میگویم برایت. "سبب و باعث چیزها" را انگیزه میگویند.»
آن ریقِ رحمت را سرکشیده، براى سه تا کلمه و یک حرف عطف و یک علامت جمع چقدر بورمان کرد!
یار باقى، صحبت باقى، برویم سر اصل مطلب.
این سبب و باعث چیزها، چه چیزها را که سبب و باعث نمىشود. بزرگترینش همین آغوش بیقرارِ زن است که تا با حجمِ ظریف و لطیفِ تنِ یک نوزاد پر نشود آرام و قرار ندارد. عجب انگیزهایست حس بیمثال مادری! حاضر هستی نه ماه هرچه ویار و سنگینی و دردعضلات و سختیست به جان بخری برای داشتن یک قوقولی مقولی که نق و نوقش را به هوا مىاندازد. و تو باز هم با شیرهی جانت آرامش میکنی.
یا دخترجوانی را میبینی که بالای داربست طبقهی هفتم بنایی نیمهکاره ایستاده و نقشهی ساختمان را ریز به ریز تشریح میکند. برای آنکه دل به دنیای مهندسی با معادلات پیچ در پیچاش داده است.
گاه مردی پیشبند به گردنش میآویزد و دستکشی به دست میکند و پیتزای فسنجون بار میگذارد. چون عاشق آشپزی و ترفند امتزاج طعمها و ادویههاست.
این سبب و باعث چیزها، از دورن سنگِ سخت، گُلى نازک و نرم پدید مىآورد. و از میان تودههای نرمِ خاک، تنهی تنومند درخت را به طبیعت عرضه میدارد.
این «انگیزه» است که جریان امید را در شریانِ زندگى جارى مىسازد و انسان را از زمین مشترکی که در آن است، گاه به اوجِ زمان مىرساند، گاه به کهکشان دیگر فرامیخواند، گاه به ابعادی فراتر از آن میکشاند و گاه روح آنقدر تعالی میشود و در این مسیر به عوالمی میرسد که در مخیّلهی علم هم نمیگنجد.
این انگیزه هرچه هست آنقدر تنوع در سرنوشت آدمیان میزاید که همچون اثر انگشت سبابهشان منحصر به فرد میشود.
انگیزه را باید از درون جست. آنگاه که درگیر طیفهای گستردهی روزمرگیها هستی، درست آنجا که منشورِ دلت رنگینکمانی میشود، نقطهی عطف زندگانیِ تو همانجاست. باید آن را بگیرى، ضبط کنى، تکرار کنى و آنقدر اهتمام داشته باشی که خودت هم در آن رنگینکمان رنگ بگیری و رخشان بتابی. چونانکه رشکِ آفتاب را برآورى.
چشمانت را ببند و به جرعهنوشیِ ابیاتِ «مولانا» چنین بنشین؛
« به درون توست مصری که تویی شکرستانش
چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری
شدهای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری »
#تبلور_مهر