🖋
#خرده_افاضه (۱۰)
#رقابت
امروز در آخرین صفحهی دفتر یادداشت چرمیام، جملهای از مرحوم نادر ابراهیمی خواندم. قبل از آنکه چند و چون آنچه خواندهام، خدمتتان عارض شوم باید این نکته را معروض بدارم که لطفا قلبتان نریزد! چرمِ دفتر یادداشتم مصنوعىست و ما از آن تیپیها نیستیم!
باری، جمله این بود: « احساس رقابت، احساس حقارت است.»
این جمله عجیب راست میگوید.
حالا بیا و این شیرهای که ۲۶ سال بر سرت مالیدهاند بشور. مگر میرود؟ قبلا بهحضورتان رساندم که ما از آن تیپیها نیستیم؛ پس نتیجتاً عسل بر سرمان نسودهاند. یحتمل آب و شکری بوده است. وچند قطره آبلیمو محض نبستن شکرک.
یک عمر در گوشمان خواندند؛ « رقابت همیشه باعث پیشرفت شما میشود، حتی اگر رقیب پیروز شود». امروز خدمت میرزا گوگل خانِ اعظم رسیدم و سؤال کردم که این جملهی یک عمر به خوردِ ما رفته، از کیست؟
میرزا یک تکانى به جوارح شریفش داد و پاسخ چنین بر صفحهی نمایش نشست؛ « این جمله متعلق به ( کارلوس اسلیم هلو) ، غولِ تجارت و ابرسرمایهگذار مکزیکی است.»
با یک تشکر آبکی از میرزا خان از محضر صفحهی دیجیتالی مرخص گشتم و خدمت دفتر دستک کاغذیام بازگشتم و گفتم: یوهوووو! آخر وقتی این حرفها را بلغور میکردید نمیدانستید اینجا ایران است نه مکزیک!
حالا صحبت از برتری ایران یا مکزیک نیست ها.... جوش الکی ممنوع! اصلا جانم فدای ایرانِ سترگ.
خیالتان هم تخت که آب مکزیک با همسایهی شمالیاش(ایالات متحدهی آمریکا) توی یک جوب نمیرود.
آخر یکی نیست بگوید تبلورجان! چرا انقدر حاشیه میروی؟ برو سر اصل مطلب.
بله، میفرمودم... یعنی عرض میکردم که شاید آنجا این حرفها چارهساز بوده باشد اما در ایران نه....
متاسفانه در اینجا اگر کسی بخواهد با دیگری رقابت کند، شدیدا میرود توی فازِ آن فرد! یعنی بهجای آنکه خود را به افق برساند، مىخواهد خود را به او برساند.
و آنگاه که شستش خبر دار میشود که به او نمیرسد، یا سرعت پیشرفتِ رقیب بیش از اوست، با یک دستِ چدنىِ پنهان در دستکشِ مخملى مىگیردش و آرام از پلههای ترقی میکشاندش پایین.
آنگاه که او را نشاند در کنار خودش یک آخیشِ عمیق از نهاد بر مىآورد که حالا درست شد! او هم که دیگر بالا نیست بخواهم خودم را اینقدر به زحمت بیندازم و پلهها را سهتا سهتا بدوم.
آنگاه روابطشان با ریتم کندی کسل کننده میشود و اینبار میروند سراغ یک فرد دیگر که آستینِ آن مفلوک را هم بچسبند و از بالا بیندازندش پایین، درست کنار خودشان.
بله استاد عزیز، چقدر محتشم فرمودهاید؛
« احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیر انداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت برمیدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم.»
حالا نوع دیگرى از رقابت هم هست که در آنسویاش جز آینه چیزی نیست!
«رقابت با خود». و این عین رستگاریست.
اینجاست که انسان بدون هیچگونه دلچرکیدگی سوار بر قطار آمال و آرزوها که نه! سوار بر پاهای مستحکم و استوار خودش به سمت اهداف بلندی که در سر دارد میرود. گاه تند، گاه ملایمتر و گاه کُند.
مهم آن است که مدام میرود که از دیروزِ خود فراتر رفته باشد. دیگر برایش انتهایی نیست! انتهاى تلاشش هم رسیدن به یک فرد و یک منتها نیست...
و تا جایی که اتصال به بینهایت دارد درحرکت است.
مؤلفهی پیروزیاش هم دستِ آینه است. آینههایی که نهانش را به تصویر میکشند.
آنگاه در تریبون شخصیاش برای دریافت جوائز بلورین قدم میگذارد که گامهایش در مسیر اوج گرفتن باشند، بیآنکه برای حرفهای صد من یک غاز اطرافیان ترهای خورد کند!
مشخصهی دیگر هم آنکه یکوقت در این مسیر، نباید هوا برش دارد که خیال کند برای خودش کسی شده است و حالا دیگران پشیزی نمیارزند.
شاید آوردن این شعر « اقبال لاهوری» در این ختام، درست و بجا باشد؛
« دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش ...»
#تبلور_مهر