نوای محبوس در « نا »
تا پیش از خواندن کتاب «نا» ، تنها مطلبی که با شنیدن نام "محمدباقرصدر" در خاطرم نقش میبست این بود؛ که ایشان پسر عمویامام موسی صدر هستند. و اینکه میدانستم، کتاب اقتصادنا و فلسفتنا متعلق به ایشان است. بیآنکه برای خواندنشان کنجکاو شدهباشم.
مقدمهی کتاب « نا » که در مقابل چشمانم جای گرفت، از حجم انبوه ارادت ومحبتِ “ خانم مریم برادران “ به ایشان، لحظهای جاخوردم.
همینطور که سطر ها و صفحه ها را از پی هم میگذراندم، حین خواندن داستان زندگىشان چیزی که بیش از همه مرا غرق در شگفتیمیکرد، متعمّق و اندیشمند بودنِ این انسان در اوجِ فقر و تنگدستى بود.تا جایی که حتی چند عدد میوهای را هم که برای میهمانانشانمیخریدند، پس از رفتنشان، باقیاش را دوباره به میوهفروش بازمیگرداندند. زیرا به اندک بهاى باقى میوهها هم احتیاج داشتند.
راستش همه جا شنیده بودم که فقر با فساد عجین است؛ اما این مرد کیست که در اوج ناداری، تا این حد غنی از فکر و غرق در بحر علمهست!
چطور میشود که در ۱۶ سالگی استادش شیخ محمدرضا آل یاسین در نهایت شگفتی میگوید:« تقلید بر تو حرام است » و به عقیدهیاین مرجع عالیقدر، او با سنِّ کم به حد اجتهاد رسیده بود!
بار ها و بار ها با اقتدا به مولایش علی(علیهالسلام) برای اجرای احکام الهی در جامعه قد علم کرده بود و پس از اقامهی جنبشعدالتخواهانه، وقتی نگاهی به پشت سرش دوخته بود تا مردمی را که از او جامعهای اسلامی مطالبه کرده و اعلام آمادگی میکردند راببیند، ناگاه دیده بود که مردم کوفه و نجف اینبار هم پشت او را خالی کردند و تنهایش گذاشتند. و افسوس که سیاهی لشکری بیشنبودند.
جامعیت شخصیتش چنان بود که در عین تلاشهای علمی و سیاسی و اجتماعی همه جانبهاش، خوشکردار ترین در خانه و خانواده همبود.
عنوانِ دلچسبِ “حوریتی” را که در خطاب به همسرش بر زبان جاری میکرد، تصویرِ مِهرِ لازوالِ على (ع) و فاطمه (س) بى گمان، درذهن نقش مىگرفت.
جانِ جوانش، در مطالعه و تحقیق و نوشتن حقایق و تفکر و تعمق به میانسالی مىرسد. و آرمانِ گسترشِ عدالت به قیمتِ جانش تماممیشود.
مردم چنان تنهایش میگذارند که مأمورینِ حکومتىِ صدامِ ملعون خانهاش را محاصره کرده و چند هفتهای آب و گاز و برق منزلشان راقطع میکنند. دل آدمی آنجا به تنگ میآید که طفلان خردسالش در گرسنگی و تشنگی با کامی خشک و تلخ، آن روزها را میگذرانند.
در نهایت به مأمورینى که براى مذاکره و مصالحه به دنبالش مىآیند و خواهانِ نسیان در عقایدش میشوند اینچنین میگوید:
« برویم، من آماده اجرای حکم هستم.»
وهمانوقت ابوعلی میگوید:
« حیف کسی مثل شما که زیر خاک برود! »