دارم به این فکر میکنم که تا کجا قرار است، به این دویدنهای باحاصل و بیحاصل ادامه دهیم؟ شاید تاجایی که متنِ جارىِ زندگانیمان گردد و بدان خو کنیم.
شاید روزى برسد که بگوییم ؛ امروز کمى غذا خوردم، نیم ساعتى ورزش کردم، ٨ ساعت دوندگىِ باحاصل و ٢ ساعت دوندگىِ بىحاصل کردم و ۴۵ دقیقه چرت زدم.
شاید اقتضای بالیدن است این دوهای ناماراتُن که گِردِ زندگانیمان مىزنیم.
هرچه باشد برای آن است که روزهای میانسالیمان، روی میز چوبیِ گردو ، عطر یاسِ دلخواهمان را نوش کنیم، دو فنجان قهوهی نیمهتلخ در میانِ دستانمان باشد ، کتاب دلخواهمان را کنار دفترِ گاهنوشتهایمان بگذاریم و با تماشای برقِ چشمانِ یار نفسى عمیق هدیهی جسمِ خستهمان کنیم.