"عروسِ خاورمیانه" است یا "عروس کُش" ؟

دو سه روزى همراهِ واژه‌های دنیای کوچکی به‌ نامِ « بیروت ۷۵» شدم که جهانِ پوشالى و فریباى بیروت را در قالب توصیفات بکر ودل‌انگیز به عرشه‌ی تصویر درآورده‌ است. اما به گمانم تا انتهای گردش دایره‌ی فکر و ذهنم، ترکیبات کم نظیرش در مدار پُر تردّدِ مغزمدوران کنند.

ادّعایش این است که بیروت از دور زیباست. از سرگذشتِ یاسمینى مى‌گوید که نواختنِ زمزمه‌ی محبت در گوش طفلان دمشق را رهامی‌کند و در سودای کام و شهرت و پول، غرق در منجلابِ غرائزِ توده‌‌ای مى‌شود که نام انسان را یدک می‌کشند و انسانیتش را به دست بادمى‌سپارند.
در آخر برای طلب مِهر نزدِ هم‌خونِ خود مى‌رود، اما متلاشی می‌شود. خون، خون را می‌مکد و پروانه‌ی وجودش از هم می‌پاشد.

از فرح می‌گوید، پسرک جوانی که در سودای نام‌آوری و چپانده شدن عکس‌هایش در قابِ بى‌رحمِ مجلات و مطبوعات راهىِ بیروتِ بى‌روحمی‌شود.
جایی که آدمی هرچه در جوخه‌ی حیوانیت و شهوات بخرامد، عیشِ روزگارش فزون می‌شود و نانش ماسیده به روغن است.

و مصطفایى که دنده‌های روحِ لطیفش زیرِ چرخ دنده‌های فقر و بی‌عدالتی خُرد مى‌شود.

گریزِ صفاىِ شاعرى از ضمیرِ هرکدامشان نشان‌دهنده‌ی آن است که جهانِ بیروت مثالى از جهانِ گرد آمده از دورنگى و بى‌جانی است کهجام زلال انسانیت را برنمی‌تابد و تکیده‌اش می‌کند.

پیام پوشانده‌ شده در پشت تعلیقات دلچسب این قصه را دریابید.